قیامِ کاغذهای باطله؛ وقتی ایده، سطل زباله را پس میزند.
انیمیشن «مچاله» (ساخته محمد یعقوبی)، روایتگرِ جدالِ میانِ «تردیدِ خالق» و «جانسختیِ مخلوق» است. این اثر با یک گزارهی درخشان آغاز میشود: گاهی بزرگترین مانع برای تولدِ یک شاهکار، خودِ هنرمند است. ما با طراحی روبرو هستیم که در حصارِ فرمولهای خشکِ فیزیک و محاسباتِ ریاضی گیر افتاده و وقتی طرحش با منطق جور درنمیآید، آن را با خشم مچاله میکند و دور میاندازد. اما داستان دقیقاً از همین نقطهی پایان، آغاز میشود.
نقطهی طلایی فیلم، لحظهی «بازگشت» است. کاغذی که مچاله شده و به گوشهای پرت شده، تسلیم نمیشود. انیماتور با ظرافتی مثالزدنی، به این زبالهی کاغذی جان میبخشد؛ کاغذِ مچاله، خود را بازسازی میکند، چین و چروکهایش را صاف میکند و با ارادهای مستقل از طراح، از دوبعدی بودن فرار کرده و به حجمی سهبعدی تبدیل میشود. این سکانس، استعارهای قدرتمند از ذاتِ هنر است: یک ایدهی ناب، دور انداختنی نیست و راهش را برای زنده ماندن پیدا میکند، حتی اگر خالقش از آن ناامید شده باشد.
از نظر ساختار بصری، فیلمساز سیری صعودی را طی میکند. شروع با خطوطی لرزان و مردد، میانه با استاپموشنِ کاغذهای مچاله که نمادِ آشوب و زایش هستند، و پایانبندی با تصاویر رئال و سینمایی. آن ماشینِ کاغذی کوچک که با دودهای پنبهای روی میز ویراژ میداد و “بازی” میکرد، پاداشِ مقاومتِ خود را در سکانسِ آخر میگیرد: تبدیل شدن به یک «ابر خودرو» واقعی در خیابان که مردم با موبایلهایشان برای ثبتِ تصویرش صف کشیدهاند.

عنوان «مچاله» در اینجا پارادوکسیکال است؛ این کلمه معمولاً تداعیگرِ شکست و دورریختن است، اما در این فیلم به معنای «پوستاندازی» است. آن فشار و مچاله شدن، در واقع فشاری بوده که برای تبدیلِ کربنِ مداد به الماسِ واقعی لازم بوده است.
در نهایت، محمد یعقوبی با «مچاله» اثری خلق کرده که هم ادای دینی به سختیهای پروسهی طراحی است و هم ستایشی از قدرتِ تجسم. این انیمیشن به مخاطب میگوید: مراقب کاغذهای مچالهی زیر میزتان باشید؛ شاید یکی از آنها، همان رویایی باشد که قرار است فردا شهر را خیره کند.