تحلیل انیمیشن «مموری»

باگ‌های عاشقانه؛ وقتی تراشه‌ها خواب می‌بینند.

مموری یک سوگواری دیجیتال است در فضایی که بویِ روغن سوخته و فلزِ سرد می‌دهد. میرسپهر خوب‌بین در این اثر، ما را به آینده‌ای تاریک و نئونی می‌برد؛ جایی که خطوط تولید، بی‌وقفه موجوداتی را خلق می‌کنند که قرار است «بی‌نقص» باشند، اما فاجعه زمانی رخ می‌دهد که یکی از این موجودات، دچارِ انسانی‌ترین ویژگیِ ممکن می‌شود: خاطره.

نقطه‌ی کانونیِ اثر، تعریفِ تازه‌ای است که از مفهوم «گلیچ» (Glitch) ارائه می‌دهد. در زبانِ کامپیوتر، گلیچ یک خطا و خرابی است؛ اما در زبانِ این انیمیشن، گلیچ‌ها همان «احساسات» هستند. پرش‌های تصویری، نویزهایی که روی چشمانِ دیجیتالی ربات می‌افتند و فلاش‌بک‌های مبهمی از یک گل یا لمسِ یک دست، همگی نشانه‌هایی از بیدار شدنِ یک «روح» در کالبدی مکانیکی‌اند. کارگردان با مهارت تمام، از این نویزهای بصری نه به عنوان یک افکت گرافیکی، بلکه به عنوان دریچه‌ای به ناخودآگاهِ ربات استفاده کرده است. گویی سیستم‌عاملِ او تواناییِ پردازشِ حجمِ اندوهِ موجود در حافظه‌اش را ندارد و در حال Crash کردن است.

از منظر فضاسازی و نورپردازی، اثر وام‌دارِ سنتِ «فیلم‌نوآر» و سینمای سایبرپانک است. استفاده از نورهای موضعیِ سبز و بنفش در دلِ تاریکیِ مطلق، حسِ تنهایی و انزوایِ اگزیستانسیالِ کاراکتر را تشدید می‌کند. شهرِ پس‌زمینه، با آن برج‌های بلند و بارانِ ریز، زیبا اما بی‌رحم است. انیماتور با دقتِ وسواس‌گونه‌ای بر روی «رفلکس‌ها» و «بافتِ فلز» کار کرده است؛ ببدنِ ربات‌ها صیقلی و سرد است، اما حرکاتشان (مخصوصاً در لحظاتِ پایانی و روی صندلی) سنگینیِ یک خستگیِ باستانی را تداعی می‌کند.

روایتِ «مموری»، چرخه‌ی هولناکی از «تولید و دورریز» است. رباتی که “حس” می‌کند، ناکارآمد است و باید به زباله‌دانی فرستاده شود. این نگاه، نقدی استعاری به جوامعی است که در آن، هرگونه “توقف”، “تفکر” یا “احساساتی‌گری”، مانعی برای پیشرفت تلقی می‌شود. سکانسِ قبرستانِ ربات‌ها و دستی که از میانِ آهن‌پاره‌ها بیرون مانده، تصویری تکان‌دهنده از سرنوشتِ کسانی است که جرأت کردند فراتر از کدنویسی‌شان عمل کنند.

«مموری» اثری است که تکنیکِ قدرتمندِ سه‌بعدی را در خدمتِ یک پرسشِ فلسفیِ قدیمی قرار می‌دهد: آیا ماشینی که رنج می‌کشد، زنده‌تر از انسانی نیست که هیچ حسی ندارد؟ پایان‌بندیِ اثر، با آن چیپِ الکترونیکیِ درخشان که شاید حاویِ تمامِ آن خاطراتِ ممنوعه باشد، روزنه‌ای از نور را در این دنیای تاریک باقی می‌گذارد؛ اینکه شاید بتوان جسم را اسقاط کرد، اما «مموری» حتی در میانِ زباله‌ها نیز به حیاتِ خود ادامه می‌دهد.