ضیافتِ وارونه؛ وقتی شکارچی، طعمه میشود.
تماشای «سلاخ»، تجربهی قدم گذاشتن در کابوسی است که بویِ نائ و خونمردگی میدهد. این اثر، یک استاپموشنِ معمولی نیست؛ بلکه یک بیانیهی تکاندهنده در بابِ خشونت و انتقام طبیعت است که با ظرافتی بیرحمانه اجرا شده است. کارگردان در اینجا، مدیوم انیمیشن را نه برای خلقِ فانتزیهای شیرین، بلکه برای ساختنِ یک «اتاقِ شکنجهی روانی» به کار گرفته است؛ جایی که در آن، بافتِ خشنِ خمیرها و نورپردازیهایِ موضعی و پرکنتراست، فضایی کلاستروفوبیک و خفقانآور میسازند که راه نفس را بر مخاطب میبندد.
آنچه «سلاخ» را از یک فیلم ترسناکِ ساده متمایز میکند، بازیِ هوشمندانهای است که با مفهوم «قدرت» و «نگاه» راه میاندازد. ما با جهانی روبرو هستیم که در آن هرمِ غذایی واژگون شده است. خوکها و گرازها—که روزی قربانیانِ بیدفاعِ قابهای روی دیوار بودند—حالا در هیبتی انسانی، با لباسهایی فاخر و لحنی متمدنانه، دور میز نشستهاند و «نوح» (شکارچی سابق) را به مسلخِ قضاوت کشاندهاند. این آشناییزداییِ وحشتناک، یادآور مفهوم «کارناوال» در ادبیات گروتسک است؛ جایی که نقشها عوض میشوند و آنکه در رأس بوده، حالا باید با حقارتِ تمام، طعمِ تلخِ قربانی بودن را بچشد.
انتخاب تکنیک خمیری در این اثر، کارکردی فراتر از فرم دارد؛ این خمیرها گویی گوشت و پوستِ واقعی هستند که زیر نورِ شمع عرق میکنند و تغییر شکل میدهند. انیماتور با تأکید بر جزئیاتِ منزجرکننده—مثل جویدن، بلعیدن و بافتِ لزجِ غذا—حسی از تهوعِ وجودی را به بیننده منتقل میکند. همنشینیِ این تصاویرِ مشمئزکننده با موسیقیِ اپراییِ باشکوه، تضادی دراماتیک میآفریند که بر جنونِ صحنه میافزاید. گویی ما در حال تماشای یک مراسمِ آیینیِ باستانی هستیم؛ آیینی برای پاک کردنِ گناهِ کشتار، اما با کشتاری دیگر.

در «سلاخ»، صداگذاری نقشِ راویِ پنهان را بازی میکند. صدایِ تیکتاکِ ساعت که همچون پتک بر اعصاب میکوبد، و دیالوگهایی که با لحنی آرام اما تهدیدآمیز ادا میشوند، تعلیقی کشنده ایجاد میکنند. فیلمساز اجازه نمیدهد مخاطب حتی برای لحظهای احساس امنیت کند. قاببندیها اغلب تنگ و محدودند و دوربین با حرکاتِ حسابشده، ما را به صندلیِ قضاوت میخکوب میکند.
«سلاخ» ثابت میکند که انیمیشنِ عروسکی، ظرفیتِ شگرفی برای واکاویِ تاریکترین زوایایِ روحِ بشر و بازتعریفِ رابطهی انسان با طبیعت دارد. این انیمیشن، هشداری است تجسمیافته؛ اینکه تاریخِ خشونت هرگز فراموش نمیشود و روزی، شکارچی در همان تلهای گرفتار خواهد شد که خود برای دیگران پهن کرده بود. پایانِ باز و دلهرهآورِ فیلم، مخاطب را با سوالی اخلاقی تنها میگذارد که پاسخ دادنش آسان نیست: آیا ما نیز روزی در بشقابِ غذای خود بلعیده خواهیم شد؟
یک پاسخ
بسیار دوست داشتم این فیلم رو. در نماوا دیدم و واقعا خسته نباشید میگم به کارگردان اثر